سقوط اثری نوشته شده با زاویه دید دوم شخص، رمانی است که از مجموعهای از تکگوییهای (مونولوگ) راوی داستان تشکیل شده است. ژان باتیست کلمانس داستان زندگی و سقوطش (از دست دادن) از باغهای عدن (پاریس) و تبعیدش به جهنمی از بورژواهای آمستردام را بازگو میکند. کلمانس که قبلاً یک وکیل بوده خود را فردی دانا و آگاه معرفی میکند که در پی یافتن معنای زندگیاش است. یکی از ضعفهای اساسی کلمانس و مضمون اصلی و عمدهی رمان، ترس او از قضاوت شدن است. صدای خندهای که میشنود، برای کلمانس نماد و حالتی از قضاوت شدن است. مورد تمسخر واقع شدنش توسط دیگران ترسی را به او القا میکند. این ترس بر بیزاریاش از آمستردام میافزاید. البته صدای خنده میتواند اشاره به مضمون معصومیت داشته باشد. این صدا را اینگونه توصیف میکند: «به عنوان چیزی طبیعی و تا اندازهای خوشآیند که جهان را در مسیر درست قرار میدهد.» این مضمون معصومیت به سمتی میرود که بر کلمانس چیره گشته و او را غمگین و آزرده خاطر میکند، او به سمت سقوط از معصومیت میرود.